ازحضرت آیتالله آقا موسی شبیری زنجانی نقل شده است که:
در سفری که امام خمینی(ره) و پدرم برای زیارت به مشهد مقدس رفته بودند امام درصحن حرم امام رضا (ع) با سالک الی الله حاج حسنعلی نخودکی مواجه می شوند. امام امت (ره) که در آن زمان شاید درحدود سی الی چهل سال بیشتر نداشت وقت را غنیمت می شمارد و به ایشان می گوید با شما سخنی دارم.حاج حسنعلی نخودکی می گوید: من درحال انجام اعمال هستم، شما در بقعه حر عاملی (ره) بمانید من خودم پیش شما می آیم. بعد از مدتی حاج حسنعلی می آید و می گوید چه کار دارید؟
عذر میخواهم از این که بخود اجازه میدهم که با تو راز و نیاز کنم
عذر میخواهم که ادعا های زیاد دارم در مقابل تو اظهار وجود میکنم
در حالی که خوب میدانم وجود من زائیده اراده من نیست و بدون خواسته ی تو هیچ و پوچم ,
عجیب آنکه
از خود میگویم
منم میزنم
خواهش دارم و آرزو میکنم
خدایا میدانی که تار پود وجودم با مهر تو سرشته شده است
واز لحظه ای که به دنیا آمده ام نام ترا در گوشم خوانده اند ویاد تو را بر قلبم گره زده اند "
هر گاه دلم رفت تا محبت کسی را به دل بگیرد "تو او را خراب کردی.
خدایا به هر که وبه هر چه دل بستم تو دلم را شکستی "
عشق هر کسی را بدل گرفتم تو قرار از من گرفتی