این دوستانی که دم از جنگ می زنند
از تیرهای نخورده چرا لنگ می زنند
هم سفره های خلوت آن روزها ببین
کین روزها چه ساده به هم انگ می زنند
هر فصل از وحشت رسوا شدن هنوز
ما را به رنگ جماعتشان رنگ می زنند
یوسف به بد نامی خود اعتراض کن
کز هر طرف به پیرهنت چنگ می زنند
بازی عوض شده و همان هم قطارها
از داخل قطار به ما سنگ می زنند
بیهوده دل مبند بر این تخت روی آب
روزی تمام اسکله ها زنگ می زنند
دیـگـر نـه "شـلــوار پــاره" نـشــانهـــ ی "فـــقـر" اســـت ....
نــه "سکــوت" عــلامــت "رضــایـت"....
دنــیـــــــــای غـــریـبـیــست
ارزشـــــــــــها "عـــــــــــــــــــوض" شـده اند و "عـــــوضــــــــــی هــا"، بــا ارزش
خدایا
گاهی تو را بزرگ می بینم و گاهی کوچک
این تو نیستی که بزرگ می شوی و کوچک
این منم که گاهی نزدیک می شوم و گاه دور . . .