راهی شدیم سوی هدف در صف سبد،
یک صف دو صف هزار و سه صف، در صف سبد
شکر خدا که عصر گدا پروری گذشت،
شد دوره غرور و شرف در صف سبد،
خرم شده ست و سبز سراپای مملکت،
از بس که سبز گشته علف در صف سبد
تقسیم میکنند هم اکنون سبد سبد:
تدبیر، امید، شور، شعف در صف سبد
یک شانه تخم مرغ هم آذوقه میدهند
شد عمرمان اگرچه تلف در صف سبد
رئیس جمهور محترم: آن مرد که داس داشت رفته است، کمباین آمده است!
معاون اول (در جلسه رای اعتماد) : آن مرد رفت ولی نمیدانم چرا اسرائیل طوری رفتار
میکند انگار هیچ اتفاقی در ایران نیفتاده است .
وزیر راه و شهرسازی: آن مرد که مسکن مهر میساخت رفته است، چادر مسافرتی اجارهای
در ابعاد مختلف موجود است!
وزیر کار و امور اجتماعی: آن مرد کجا رفته است؟! برای ما امنیتیها هیچکس هیچوقت
از دیدمان خارج نمیشود!
وزیر اقتصاد: آن مرد که همه تورمها بخاطر بیلیاقتی او بود رفته است، از اینجا به
بعد تورم بخاطر ساختارهای اقتصادی ایران است، گفته باشم!
وزیر دادگستری: دقیقاً نمیدونم کی رفته اما مهم اینه که من بازم هستم و حتی در
این دولت هم تونستم پست بگیرم!
وزیر صنعت معدن تجارت: آن مرد که گرانیها زیر سرش بود رفته است، نقداً قیمت تخم
مرغ را بچسب!
وزیر فرهنگ و ارشاد اسلامی: آن مرد که «لاله» میساخت رفته است، دیدی تو همین چند
روز با چند تا مصاحبه چطور حال فوفولا رو گرفتم؟ بالاخره هرچی نباشه خون جنتی تو
رگامه دیگه!
وزیر کشور: آن مرد که با رئیس مجلس در میافتاد رفته است، جانم... جانم... چشم
قربان... کدوم استان؟ حتماً... پاراف کردهام سریع انجام شود... بله، حتماً؛
خیالتان راحت باشد!
وزیر نفت: ببینید آن مرد رفته است؟ خدا وکیلی رفته است؟ خب پس به اون پسر بابا
بگویید بیاید!
<<شخصی را دیدم گفت من از حضرت علی شجاع ترم>>
!!!گفتم چطور این را میگی؟!!!
گفت حضرت علی از مردم نمیترسید من از خدا هم نمیترسم گناه میکنم
گفتم عجب،
گفت از حضرت علی هم زاهد ترم،گفتم چطور؟!
گفت حضرت علی از دنیا گذشت،من بی خیال دنیا و اخرت شدم
<<بیانات اقای قرائتی در حرم رضوی،رمضان 92>>
.
.
.
.
.
.
.
صبحگاه:
فرمانده: پس این سربازهها (بجای واژه سرباز برای خانمها باید بگوییم سربازه !) کجان؟
معاون: قربان همه تا صبح بیدار بودن داشتن غیبت میکردن
ساعت 10 صبح همه بیدار میشوند...
سلام سارا جان
سلام نازنین، صبحت بخیر
عزیزم صبح قشنگ تو هم بخیر
سلام نرگس
سلام معصومه جان
ماندانا جون، وای از خواب بیدار میشی چه ناز میشی...
صبحانه:
وا... آقای فرمانده، عسل ندارید؟
چرا کره بو میده؟
بچهها، من این نون رو نمیتونم بخورم، دلم نفع میکنه
آقای فرمانده، پنیر کاله نداری؟ من واسه پوستم باید پنیر کاله بخورم
بعد از صبحانه، نرمش صبحگاه (دیگه تقریبا شده ظهرگاه)
فرمانده: همه سینه خیز، دور پادگان. باید جریمه امروز صبح رو بدید
وا نه، لباسامون خاکی میشه ...
آره، تازه پاره هم میشه ...
وای وای خاک میره تو دهنمون ...
من پسر خواهرم انگلیسه میگه اونجا ...
ناهار
این چیه؟ شوره
تازه، ادویه هم کم داره
فکر کنم سبزی اش نپخته باشه
من که نمیخورم، دل درد میگیرم
من هم همینطور چون جوش میزنم
فرمانده: پس بفرمایید خودتون آشپزی کنید!
بله؟ مگه ما اینجا آشپزیم؟ مگه ما کلفتیم؟
برو خودت غذا درست کن
والا، من توخونه واسه شوهرم غذا درست نمیکنم، حالا واسه تو ...
چون کسی گرسنه نبود و همه تازه صبحانه خورده بودند، کسی ناهار نخورد
بعد از ناهار
فرمانده: کجان اینا؟
معاون: رفتن حمام
فرمانده با لگد درب حمام را باز میکنید و داد میکشد، اما صدای داد او در میان جیغ سربازهها گم میشود...
هوووو.... بی شعور
مگه خودت خواهر مادر نداری...
بی آبرو گمشو بیرون...
وای نامحرم...
کثافت حمال...
(کل خانم ها به فرمانده فحش میدهند اما او همچنان با لبخندی بر لب و چشمانی گشاده ایستاده است!)
بعد از ظهر
فرمانده: چیه؟ چرا همه نشستید؟
یه دقیقه اجازه بده، خب فریبا جان تو چی میخوری؟
جوجه بدون برنج
رژیمی عزیزم؟
آره، راستی ماست موسیر هم اگه داره بده میخوام شب ماسک بزنم.
شب در آسایشگاه
یک خانم بدو بدو میاد پیش فرمانده و ناز و عشوه میگه: جناب فرمانده، از دست ما ناراحتین؟
فرمانده: بله بسیار زیاد!
خب حالا واسه اینکه دوباره دوست بشیم بیایید تو آسایشگاه داره سریال فرار از زندان رو نشون میده، همه با هم ببینیم
فرمانده: برید بخوابید!! الان وقت خوابه!!
فرمانده میره تو آسایشگاه:
وا...عجب بی شعوری هستی ها، در بزن بعد بیا تو
راست میگه دیگه، یه یااللهی چیزی بگو
فرمانده: بلندشید برید بخوابید!
همه غرغر کنان رفتند جز 2 نفر که روبرو هم نشسته اند
فرمانده: ببینم چیکار میکنید؟
واستا ناخونای پای مهشید جون لاکش تموم بشه بعد میریم.
آره فری جون؛ صبر کن این یکی پام مونده
فرمانده: به من میگی فری؟؟ سرباز! بندازش انفرادی.
سرباز: آخه گناه داره، طفلکی
مهشید: ما اومدیم سربازی یا زندان! عجبا!