حکمت شیخ
یکی از مبلغان مسیحی می خواست تو دین اسلام شبهه بندازه .
در هند اتشی درست کرد و یه قران از کاغذ معمولی و انجیلی از جنس نسوز داشت به مردم گفت
اگه اسلام حقه این قران نمی سوزه و اگه انجیل نمی سوزه
عده ای از حاضران متوجه میشن و به موضوع را به شیخ کاندهلوی می گویند
او سراسیمه به میدان خاضر می شود و با حکمت می گوید
ای مردم من قران را در سینه از حفظ دارم و این انجیل را
با هم داخل آتش میشیم هرکه سوخت یعنی باطله
مرد مسیحی که می دونست چاره ای نیست فرار را بر قرار ترجیح داد