یکـــ الـــــحــــدیــــــدی

ما باید کزبر الحدید باشیم؛ مثل پاره‌هاى فولاد باشیم. ایمانمان را تقویت کنیم؛ بصیرتمان را زیاد کنیم(امام خامنه ای)

یکـــ الـــــحــــدیــــــدی

ما باید کزبر الحدید باشیم؛ مثل پاره‌هاى فولاد باشیم. ایمانمان را تقویت کنیم؛ بصیرتمان را زیاد کنیم(امام خامنه ای)

اعترافات یک اسیر عراقی(1)

آنچه در ادامه می آید یکی از 11 یادداشت یک اسیر عراقی است که از کتابی تحت عنوان مدال و مرخصی برگرفته شده است.وی در این یازده نوشته خود به بیان خاطراتی از دوران جنگ ایران و عراق و همچنین اسارتش در ایران می پردازد.

1.شهید اتکا          

قوطیهای «اتکا» محتوی غذای لذید ایرانی که مجانی و یا به عنوان هدیه ای از سوی «سازمان اتکا ایران» و یا هر مؤسسه دیگر به دست ما می رسید، به صورت بخشی از سلاحهای جنگی درآمده بود. این قوطیها امکان داشت سر یکی از ماها را بشکافد و یا بالعکس مسیرش را گم کند و ما سر او را بشکافیم که در این صورت غذای لذیدی به دست می آوردیم.

احمد، آن سرباز ساده لوح که به طور غیرارادی با افراد سرشاخ می شد، غالباً به عنوان مجازات، مأموریتهای مضاعفی در نقطه کمین و در عمق خاک  ایران انجام می داد؛ و البته مایل بود بدون کوچک ترین چون و چرایی به این قبیل مأموریتها اعزام شود. قبلاً ما از علت تمایل این سرباز برای رفتن به کمین، به رغم وجود خطرات زیاد، بی اطلاع بودیم. تا اینکه روزی علت امر را جویا شدیم. آن روز او مغرورانه لبخندی زد و گفت: «کنسرو خورشت منصفانه بین ما تقسیم خواهد شد.» و بعد از ما قول گرفت که سکوت اختیار کنیم و ما نیز متقابلاً قول دادیم که راز نگه دار باشیم.

در زیر قله بسیارمرتفع «گرده مند» نقطه کمین، روی دامنه ای مملو از شن و ماسه، قرار گرفت بود و هر روز عصر واحدهای گشتی در آن نقطه توقف می کردند. نارنجکهای دستی نیروهای ایرانی که از بالای ارتفاع پرتاب می شد به علت فاصله زیاد بین محل دیده بانی ایران با ما، قبل از اینکه با سطح زمین تماس پیدا کند، در هوا منفجر می شد. حالت صخره مانند بین دامنه و ارتفاع موجب گردیده بود که خط اول گروهان ما، در تیررس نیروهای اسلام قرار گیرد. ما بدین نحو دو سال را پشت سر گذاشته بودیم.

موقعیت در تابستان و زمستان آرام بود و اگر راهی وجود داشت، شاید با یکدیگر دوست می شدیم چرا که منطقه ممنوعه، فاقد مین بود. در آن شرایط نارنجکهای دستی کار سنگها را هم نمی کردند، و حتی سنگها ممکن بود در نیمه راه شکسته شوند و هر تکه ای از آن به گوشه ای پرتاب گردد. در این صورت بهترین هدیه قوطیهای غذای اتکا بود که از طرف نیروهای ایرانی به جای سنگ و نارنجک پرتاب می شد. اگر روی سر فرود می آمد مرگ حتمی بود و اگر روی خاک نرم، آن روز برای ما کمتر از عید نبود.

شبها پشت سر هم سپری می شد و وضعیت بدین منوال ادامه می یافت؛ اما در یکی از روزها عضوی از سازمان اطلاعات در بین سربازان گشتی نفوذ کرد و از آنجایی که احمد، غذای اتکا را خیلی دوست می داشت پس از پایان مرخصی اش دیگر به واحد ما مراجعت نکرد. تا اینکه در ماه فوریه 1986 نامه سازمان اطلاعات با عنوان «اداره کل اطلاعات ارتش شعبه پنجم» واصل گردید. در این نامه قید شده بود: احمد «مجرم»، به ارتش و کشور خیانت کرده و با دشمنان حزب بعث و دشمنان انقلاب دمخور شده است.

اما، ما او را در حد سرباز ساده لوحی که غذای اتکا را دوست داشت می شناختیم؛ نه بیشتر. روزها گذشت تا اینکه نامه دیگری از همان شعبه با مضمون ارتقای احمد به درجه «شهید» مطابق شورای بازجویی که بعدها تشکیل گردید، به دستمان رسید.

در آن نامه آمده بود: اعدام او «شتاب زده» بود!

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد