یکـــ الـــــحــــدیــــــدی

ما باید کزبر الحدید باشیم؛ مثل پاره‌هاى فولاد باشیم. ایمانمان را تقویت کنیم؛ بصیرتمان را زیاد کنیم(امام خامنه ای)

یکـــ الـــــحــــدیــــــدی

ما باید کزبر الحدید باشیم؛ مثل پاره‌هاى فولاد باشیم. ایمانمان را تقویت کنیم؛ بصیرتمان را زیاد کنیم(امام خامنه ای)

دست نوشته ها شهدا(۱)

 

آنچه در ادامه می آید مجموعه ای دنباله دار است از دست نوشته های شهدا

خدایا! یک عمر به نفسم ظلم کردم

تصمیم گرفته بودم اگر بتوانم ترخیصی بگیرم، چون خیالم از جانب شما ناراحت بود؛ ولی به خدا قسم تا به مسجد رسیدم و قرآن را باز کردم به ولله قسم آیه ای آمد که مضمونش این بود«آنهایی که به بهانه هایی جهاد را ترک می کنند، منافقند.» پس از شما می خواهم مدت کمی دیگر هم صبر کنید. مرگ و زندگی دست خداست. نه آنانکه از جهاد فرار کرده اند، دیرتر از موقع مردند و نه آنانی که در جهاد شرکت کردند اجلی نارس داشتند.

...آنگاه که غم بر دل شما سایه افکند، روی به درگاه حق آورید.

این مطلب را پشت خاکریز می نویسم.

خدایا! یقین و اخلاص و توکلم را زیاد کن و عشقم را به اهل بیت زیاد کن و امام هشتم را از من راضی کن.

خدایا! معبودا! دوست دارم مظلوم کشته شوم و در راهت پودر شوم و اثری از من نماند. این خواهش من! اما تو، تو هر چه خواستی انجام بده.

خدایا! راضی ام به آتش جهنم، ولی از فراق تو و دوستانم در عذابم. تو را که نشناختم، ولی دوستانم را که شناختم. خیلی عجیب بودند که وصف نمی توانم بکنم.

خدایا! پدر و مادرم خیلی بر گردن من حق دارند، ولی تو بیشتر حق داری، از تو می خواهم به آنها صبر بدهی.

خدایا! مقلد خوبی برای امام نبودم، ولی آرزو دارم که در آخرت با او محشور شوم.

خدایا! یک عمر به نفسم ظلم کردم.

خدایا! جز اینکه بگویم شرمنده ام، شرمنده ام، خجالت می کشم که حرفی بزنم و همه را به خودت واگذار می کنم.

خدایا! به این لحظه های شریف و عزیز دستم را رها نکن. دستم را بگیر و به بچه ها ملحق کن.

خدایا! به آبروی این بچه ها قسم، به آه و سوگند و به لبخندهای لبشان سوگند، ریشه رذایل اخلاقی را از دل ما بکن و مرا آنی به خودم وامگذار

). طلبه و پاسدار شهید محمدرضا احمدی زمانی)

***

این خمودی از چیست؟

مردمان، مسافر کاروان مرگند، اما خود نمی دانند. مرگ، کاروان دار سفر زندگی است. کجاوه ثابت می نماید!

دل شهرنشینان، پرستویی در قفس است، پرستو را با گرما عهدی است که هر بهار تازه می شود. وطن پرستو بهار است و اگر بهار، مهاجر است از پرستو مخواه که بماند. اما وطن مألوف پرستوی دل، فراسوی گرما و سرما و شمال و جنوب در ماوراست.

اهل هجرت که کاروانیانند و کشتی نشستگان، خوب می دانند این خمودی که شهرنشینان را گرفته از چیست

)شهید سید مرتضی آوینی راز خون/ص178 )

***

آشنایی با قرآن

درون سنگر با خود سخن می گویم. راستی چه خوب، از این فرصت استفاده کنم و با قرآن آشنا شوم. آیات خدا را بخوانم و بعد حفظ کنم و سپس زمزمه کنم و بعد سرود کنم  و بعد شعار زندگی کنم، باشد تا این دل پرهیجان و پرتپش را آرامش دهد. بعد با آن برای خود توشه بسازم و توشه را راهی سفرم گردانم. در انتظار شهادت بمانم و بمانم.

آیات جهاد، شهادت، تقوی، ایمان، ایثار، اخلاص، عمل صالح... همه را پیدا کنم و سنگر کلاس درسم باشد؛ و سنگرم میعادگاه ملاقاتم با خدا شود، سنگرم محرابم گردد، سنگرم خانه امیدم گردد، سنگرم قبله دوم گردد.

از فردا به طور حتم بیشتر قرآن خواهم خواند. دردل سنگر با خدا سخن می گویم: «الهم انک یا انیس الانیس لاولیائک» (خدایا ای نزدیکترین مونس به دوستانت) «یا من هو اقرب الی من حبل الورید، یا من یحول بین المرء و قبله» خدایا من در دل سنگرم، تو در دل من و در دل سنگرم؛ هر دو حضور داری

)سردار شهید سید حسین علم الهدی (

***

ریختن خون به پای محبوب

شهیدان در غربت جنگیدند و با مظلومیت به شهادت رسیدند و پیکرهاشان زیر شنی تانک های شیطان، تکه تکه شد و به آب و باد و خاک و آتش پیوست، اما راز خون آشکار شد. راز خون را جز شهدا در نمی یابند.

گردش خون در رگ های زندگی شیرین است اما ریختن آن پای محبوب شیرین تر و نگو شیرین تر، بگو بسیار شیرین تر است

«شهید سید مرتضی آوینی»- (راز خون/ص189 )

***

خانه کوچک

«من در سنگر هستم، در این خانه محقر، در این خانه فریاد و سکوت، فریاد عشق و سکوت. در این خانه سرد و گرم، سردی زمستان و گرمای خون. در این خانه ساکن و پرجوش و خروش، سکون در کنار رودخانه و هیجان قلب و شور شهادت. خانه نمناک و شیرین، نم آب باران و طعم و لذت شیرین شهادت. خانه بی شکل و زیبا، بی شکلی ساختمان و زیبایی ایمان. خانه کوچک و با عظمت، کوچکی قبر و عظمت آسمان. این خانه کوچک، این سنگر، این گودی در دل زمین، این گونی های بر هم تکیه داده شده پر از حرف است، فریاد است، غوغاست... صدای پر محبت اصغر و حرف زدن آرام رضا و خوش زبانی منصور. بغض گلویم را گرفته، قطرات اشکم هدیه تان باد.

تنهایی، عمیق ترین لحظات زندگی یک انسان است. خدایا این خانه کوچک را بر من مبارک گردان.

در این چند روز با خاک انس گرفته ام، بوی خاک گرفته ام، رنگ خاک گرفته ام. حال می فهمم که چرا پیامبر(ص)، علی بن ابی طالب(ع) را ابوتراب نامید(سردار شهید «سید حسین علم الهدی» جهاد در قرآن/ص140)

 

منبع:سروده های سرخ

نظرات 0 + ارسال نظر
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد