یکـــ الـــــحــــدیــــــدی

ما باید کزبر الحدید باشیم؛ مثل پاره‌هاى فولاد باشیم. ایمانمان را تقویت کنیم؛ بصیرتمان را زیاد کنیم(امام خامنه ای)

یکـــ الـــــحــــدیــــــدی

ما باید کزبر الحدید باشیم؛ مثل پاره‌هاى فولاد باشیم. ایمانمان را تقویت کنیم؛ بصیرتمان را زیاد کنیم(امام خامنه ای)

حکایت خواندنی(۶)

جنگ ایران و عراق

آیت اللّه نصر اللّه شاه آبادی، فرزند استاد فرزانه نیز چنین می گوید:

قبل از تشریف فرمایی امام به نجف، شبی در خواب دیدم که در ایران آشوب و جنگ است، به ویژه در خوزستان. سر تمام نخل های خرما یا قطع شده بود یا سوخته بود. در این جنگ، یکی از نزدیکان من شهید شده بود و این جنگ که خیلی طولانی شده بود، فرماندهی اش را حضرت سید الشهداء علیه السلام بر عهده داشتند که با پیروزی ایران تمام شد... و از خواب بیدار شدم. پس از تشریف فرمایی امام به نجف، خواب را برایشان تعریف کرد و ایشان گفتند: یک نکته به تو می گویم که تا زمانی که زنده ام جایی بیان نشود. روزی در قم، آیت اللّه شاه آبادی مسیر حرکت را بیان کردو فرمود که: «تو انقلاب خواهی کرد و پیروز هم می شوید و جنگی در خوزستان برایتان رخ می دهد که یکی از اقوام ما نیز در آن جنگ به شهادت نایل خواهد شد.» سپس فرمود: «حالا البته زود است، تا آن زمانی که این مسیر شروع شود، زود است، امّا می رسد» و همان وقایع اتفاق افتاد.

حکایات خواندنی (۵)

اینجا وزارت فرهنگ ماست

از قول یکی از شاگردان ایشان نقل شده است :به خاطر دارم که در روز تاسوعا یا عاشورا، مأمورین رضاخان به مسجد جامع آمدند که مانع برگزاری مراسم عزاداری بشوند و می گفتند باید از وزارت فرهنگ اجازه بگیرید.در این حالآیت الله شاه آبادی، خطاب به آقای سید علی اصغر آل احمد که صدای خیلی خوبی هم داشت، فرمودند که: « زیارت عاشورا را بخوان» و مرحوم آل احمد هم شروع به خواندن زیارت عاشورا کرد در اثر آن، صدای گریه و ضجه و عزاداری مردم در تمام بازار بلند شد. بعد هم آیت الله شاه آبادی خطاب به مأمورین رضاخان گفتند به آن مردک قلدر چار و ادار بگو که مانع عزاداری مردم نشود و به وزیر فرهنگ هم بگو که در وزارت فرهنگش را ببندد. اینجا وزارت فرهنگ ماست.

حکایات خواندنی(۴)

خواب و بیدار

درباره خوابی که عارف واصل حضرت آیت اللّه شاه آبادی قدس سره دیده بود، چنین فرمود:

«در خواب دیدند با چند نفر در جایی نشسته اند و بچه ای هم نزدشان بوده. پرتگاهی هم در آنجا بود و همچنان مشغول صحبت بودند و نیز مراقب بچه. از قضا ناگهان دیدند بچه از آنجا افتاد و ایشان از وحشت بیدار شدند و از اتاق سرشان را بیرون آوردند. همان بچه را دیدند که لب آب انبار ایستاده است. خواستند صدا بِزَنند که برگرد، دیدند همان دم توی آب انبار افتاد. فوراً دویدند بیرونش آوردند و اگر یک لحظه دیر بیدار شده بودند، آن بچه تلف می شد.»

مناظره دکتر حسینی قزوینی و مولوی عبدالمجید مرادزهی + فایل صوتی

پنجشنبه شب در ساعت 22:00 بوقت ایران مناظره دکتر حسینی قزوینی، عضو هیأت علمی و رئیس بخش حدیث دانشگاه بین المللی آل البیت علیهم السلام، استاد حوزه علمیه قم در سطوح عالی و مسئول مؤسسه تحقیقاتی حضرت ولیعصر(عج) و مولوی مرادزهی از اساتید برجسته حوزه علمیه زاهدان بصورت زنده از شبکه ماهواره ای سلام پخش شد .

متن این مناظره به شرح زیر است :

ادامه مطلب ...

ایرانی‌ها اجنه را علیه ما مسلح کردند


خاطره‌ای از سرگرد عراقی عزالدین مانع

آنچه می‌‌خوانید خاطره کوتاهی است از سرگرد عراقی «عزالدین مانع» که به روزهای حضور نیروهای ارتش بعث عراق در خرمشهر اختصاص دارد.

این خاطره بخشی از خاط‌رات این سرگرد عراقی است که در کتابی با عنوان «گردان گمشده» توسط محمد نبی ابراهیمی به فارسی برگردانده شده است.

ادامه مطلب ...

اسرار نماز در کلام امیر مومنان علی علیه السلام


جابر بن عبدالله انصارى گوید:

روزى به همراه مولاى متّقیان، امام على علیه السلام بودم، شخصى را دیدیم که مشغول نماز است، حضرت به او خطاب کرد و فرمود: آیا معنا و مفهوم نماز را مى‌دانى که چگونه و براى چه مى‌باشد؟

اظهار داشت: آیا براى نماز مفهومى غیر از عبادت هم هست؟

حضرت فرمود: آرى، به حقّ آن کسى که محمّد صلّى الله علیه و آله را به نبوّت مبعوث گردانید، نماز داراى تأویل و مفهومى است که تمام معناى عبودیّت در آن خواهد بود.

آن شخص عرض کرد: پس مرا تعلیم فرما.

ادامه مطلب ...

حکایات خواندنی(3)

هر وقت شاه، گبر شد !

در زمان رضاخان، زمانی قصد کردند نماز جماعت مساجد را تعطیل کنند. در مسجد جامع که ائمه جماعت متعددی داشت، هر یک از آن ها به دلیلی نیامدند. یکی به مسافرت رفت، دیگری به اصطلاح مریض شد! اما آیت الله شاه آبادی برای نماز عازم مسجد شدند، آن روز، عوض مردم نمازگزار، عده ای قزاق در مسجد مستقر شده بودند. در راه مسجد، یکی از مریدهای آقا به ایشان می گوید: در مسجد قزاق ها ریخته اند. آقا می فرمایند: خوب، قزاق ریخته باشد!  و وارد مسجد می شوند.یکی از افراد دولت با لباس شخصی جلو می آید و به آقا می گوید: آقا مگر نمی دانید نماز تعطیل است؟

آقا در حالی که حتی سرشان را بلند نکرده بودند که او را نگاه کنند، به او فرمودند:

« برو بگو گنده تر از تو بیاد!»

گفت: من بزرگتر هستم.

آقا فرمودند: « اگر با تو حرف بزنم، بعدا" کس دیگری نیست که اعتراض کند؟»

گفت: خیر.

فرمودند: « این جا کجاست؟»

گفت: تهران.

فرمودند: « نه این جا که ایستاده ای و با تو صحبت می کنم کجاست؟»

گفت: مسجد.

فرمودند: « من کی هستم؟»

گفت: پیشنماز.

فرمودند: « مملکت ، چه مملکتی است؟»

گفت: ایران.

فرمودند: « ایران ، دینش چیست؟»

گفت: اسلام.

فرمودند: « شاه چه دینی دارد؟»

 چون نمی توانست بگوید مخالف قرآن و نماز و اسلام است، گفت: شاه مسلمان است.

ایشان فرمودند: « هر وقت شاه گبر شد و اعلام کرد که من کافرم، و یا یهودی و نصرانی هستم و بالای سر این مسجد ناقوس زدند، من که پیشنماز مسلمانان هستم، می روم و در مسجد مسلمانان نماز می خوانم. ولی مادامی که این جا ناقوس نزدند و شاه هم اعلام گبریت و کفر نکرده، من پیشنماز مسلمانان باید این جا نماز بخوانم.»

پس از این گفت و گو، وارد شبستان شدند و با این که کسی برای نماز در مسجد نبود، داخل محراب به نماز ایستادند.

یکی از نمازگزاران که ایشان را دیده بود در مسجد، فریاد « الصلواة» را بلند کرد. مردم هم که نمازگزار بودند با منع وجود آمده، مشتاق تر شده بودند و به مسجد هجوم آوردند و بساط شاه و قزاق ها به هم خورد.