یکـــ الـــــحــــدیــــــدی

ما باید کزبر الحدید باشیم؛ مثل پاره‌هاى فولاد باشیم. ایمانمان را تقویت کنیم؛ بصیرتمان را زیاد کنیم(امام خامنه ای)

یکـــ الـــــحــــدیــــــدی

ما باید کزبر الحدید باشیم؛ مثل پاره‌هاى فولاد باشیم. ایمانمان را تقویت کنیم؛ بصیرتمان را زیاد کنیم(امام خامنه ای)

حکایات خواندنی(11)

یه داستان

یه روز یا ادم ساده ای می ره شهر شما هم میدونید قدیمیا مجبور بودند اب رو با زحمت از چاه بکشند بالا  خوب می رسه شهر می بینه  ادمها به راحتی با پیچوندن یه شیر اب و بدست میارن خلاصه میره جلو می بینه یه لوله ۵۰ سانتی با یه شیره که به دیوار چسپوندن خوشحال میشه که به راحتی می تونه با این کشفش روستاشون را راحت کنه

میره مغازه و یه لوله با یه شیر می گیره  میره روستا و به دیوار می چسپونه و شیر رو باز می کنه می بینه هیچی نیس!!!!

خوب حالا فهمیدین منطور چیه؟؟؟؟ اگه نه الان میگم اون ادم ساده ماییم البته بعضی از ماها انسانها روستامون هم همین دنیایی که زندگی می کنیم حالا تفسیر داستان::

ادم دهاتی از پشت دیوار خبر نداشت که یه حوض هست و چه بند و بساطی هست  در و ا قع از پشت پرده بی اطلاع بود از سادگیش ما هم تو این دنیا غافل ازپشت پرده و اینکه چه بندو بساطی هست بعد از مرگ.............

برگرد به سوی خدا قبل از پشیمونی

ولایت فقیه قسمت سوم (شبهات ولایت مطلقه فقیه)


قسمت اول و دوم را حتما مطالعه کنید

 

دلالت روایت: مقبوله عمر بن حنظله، مشتمل بر دو توصیه ایجابی و سلبی است. از یک طرف امام صادق (ع) مطلقاً مراجعه به سلطان ستمگر و قاضیان دولت نامشروع را حرام معرفی می‌کند و احکام صادره از سوی آنها را گرچه صحیح باشد، فاقد ارزش و باطل می‌خواند و از طرف دیگر، شیعیان را برای رفع نیازهای اجتماعی و قضایی به مراجعه به فقهای جامع‌الشرایط مکلف می‌سازد. بنابراین:

ادامه مطلب ...

ولایت فقیه قسمت دوم(دلائل اثباتی ولایت فقیه)


ابتدا قسمت اول را با موضوع تبین ولایت فقیه بخوانید

 

به فرموده حضرت امام (ره) اگر کسی تصور درستی از فقه شیعه داشته باشد نمی تواند بگوید که فقیه نباید زمامدار امور باشد لذا تمامی افرادی که به مخالفت با مسئله ولایت فقیه می پردازند این تصور صحیح و جامع از فقه شیعه را در ذهن خود ندارند. یک موقع فقه را بایدها و نبایدهای عبادی یا رابطه انسان با خدا معنا می کنند مثل نماز و روزه و امثال آن و در بیانی دیگر آن را بیانگر روابط انسان با انسان های دیگر و جامعه تعریف می کنند. فقه در بیان احکام اجتماعی انسان ها هم حداکثری است.

ادامه مطلب ...

ولایت فقیه قسمت اول(تبیین ولایت فقیه)


مقدمه

  1. محتوای بحث ولایت فقیه موضوعی قدیمی است و به آغاز غیبت کبری حضرت ولی عصر (عج) بازمی گردد. عنوان "ولایت فقیه" عنوان جدیدی است و از زمان مرحوم نراقی و در زمان قاجار مطرح شده است. بحث ولایت فقیه را حضرت امام (ره) در کتاب "ولایت فقیه" و نیز در مباحث کتاب بیع به تفصیل بیان کرده اند. امام در کتاب ولایت فقیه فرموده اند: اگر کسی تصور درستی از ولایت فقیه داشته باشد قطعاً آن را تصدیق هم خواهد نمود. به عبارتی افرادی که ولایت فقیه را تکذیب کرده اند تصور درستی از آن در ذهن نداشته اند. در واقع اگر مسئله ولایت فقیه به خوبی تبیین شود بسیاری از شبهات مربوط به آن خود به خود رفع خواهند شد.
ادامه مطلب ...

حکایات خواندنی(10)

داستان آموزنده پادشاه پیر و امتحان فرزندانش

پادشاه پیری بود که می خواست یکی از سه پسر خود را برای سلطنت آینده انتخاب کند.روزی ، سه شاهزاده را صدا کرد و به هر سه نفر مبلغ یکسانی پول داد و از آنها خواست که قبل از عصر همین روز، چیزی بخرند و با آنها یک اتاق را پر کنند.
شاهزاده اول بسیار فکر کرد و با تمام پول برگ نیشکر خرید. اما با این برگها فقط یک سوم اتاق را پر کرد. شاهزاده دوم با این پول پوشال ارزنتر خرید .اما با این پوشال ها فقط نیمی از اتاق را پر کرد.
نزدیک بود آسمان تاریک شود.شاهزاده کوچک با دست خالی برگشت، دیگران بسیار تعجب کردند و از او پرسیدند:"تو چه خریده ای؟" او گفت در راه یک یتیم را دیدم که شمع می فروشد. همه پول را به او دادم و فقط چند شمع را خریدم. اما وقتی که شمع ها را روشن کرد، نور آنها همه اتاق را روشن کرد.

حکایات خواندنی(۹)

باور ندارم، چون نمیبینم

در زمانهای دور، کشاورزی با ایمان و درستکار در مزرعهاش زندگی میکرد. او تمام روز روی مزرعهاش کار میکرد و زندگیاش را از راه حلال میگذراند. او همیشه سر وقت، نماز میخواند و خداوند را عبادت میکرد. روزی از جادهای میگذشت که ناگهان مرد بیماری را گوشه جاده دید. او مرد را به خانهاش برد و با دلسوزی از او پرستاری کرد. صبح روز بعد، مرد کشاورز برای خواندن نماز صبح از خواب بیدار شد و مرد بیمار را بیدار کرد تا نمازش را بخواند، ولی او گفت دوست ندارد نماز بخواند، چون خداوند را نمیبینند و نمیتواند چیزی را که نمیبیند عبادت کند. کشاورز چیزی نگفت و به خواندن نماز مشغول شد.
چند روز بعد، حال مرد خوب شد. مرد کشاورز تا مسیری همراه او شد تا بتواند به خانه
اش برسد. در میان راه، ناگهان جای پاهایی را دیدند و مرد به کشاورز گفت: «اینها جای پاهای یک ببر هستند».
کشاورز فکری کرد و گفت
: «نمیتوانم باور کنم، چون ببری را در این حوالی نمیبینم
مرد با تعجب گفت
: «تو دیگر چه آدمی هستی؟ این جای پاها کافی نیستند تا باور کنی که ببری از این مسیر عبور کرده است؟»
کشاورز گفت
: «ببین برادر، وقتی این جای پاها را میبینی، باور میکنی که ببری از اینجا عبور کرده است. پس چطور با دیدن خورشید عالمتاب، ماه، گلها و گیاهان زیبا و عطرافشان، درختان سر به فلک کشیده و این همه نعمت در اطرافت، باور نمیکنی که خدایی وجود دارد که آنها را آفریده است؟»
مرد فکری کرد و گفت
: «حق با تواست! ما نمیتوانیم خداوند را با چشمان خود ببینیم ولی میتوانیم از روی نعمتهای سرشاری که آفریده است به وجود او پی ببریم».

حکایات خواندنی(۸)

هر چه کنی به خود کنی

روزی روزگاری پسرک فقیری زندگی می کرد که برای گذران زندگی و تامین مخارج تحصیلش دستفروشی می کرد.از این خانه به آن خانه می رفت تا شاید بتواند پولی بدست آورد.
روزی متوجه شد که تنها یک سکه 10 سنتی برایش باقیمانده است و این درحالی بود که شدیداً احساس گرسنگی می کرد. تصمیم گرفت از خانه ای مقداری غذا تقاضا کند.
بطور اتفاقی درب خانه ای را زد. دختر جوان و زیبائی در را باز کرد. پسرک با دیدن چهره زیبای دختر دستپاچه شد و بجای غذا، فقط یک لیوان آب درخواست کرد. دختر که متوجه گرسنگی شدید پسرک شده بود بجای آب برایش یک لیوان بزرگ شیر آورد.
پسر با تمانینه و آهستگی شیر را سر کشید و گفت : «چقدر باید به شما بپردازم؟»
دختر پاسخ داد: «چیزی نباید بپردازی.مادر به ما آموخته که نیکی ما به ازائی ندارد.»
پسرک گفت: «پس من از صمیم قلب از شما سپاسگذاری می کنم.»
سالها بعد دختر جوان به شدت بیمار شد. پزشکان محلی از درمان بیماری او اظهار عجز نمودند و او را برای ادامه معالجات به شهر فرستادند تا در بیمارستانی مجهز، متخصصین نسبت به درمان او اقدام کنند.
دکتر هوارد کلی، جهت بررسی وضعیت بیمار و ارائه مشاوره فراخوانده شد. هنگامیکه متوجه شد بیمارش از چه شهری به آنجا آمده برق عجیبی در چشمانش درخشید. بلافاصله بلند شد و بسرعت بطرف اطاق بیمار حرکت کرد. لباس پزشکی اش را بر تن کرد و برای دیدن مریضش وارد اطاق شد. در اولین نگاه اورا شناخت. سپس به اطاق مشاوره باز گشت تا هر چه زود تر برای نجات جان بیمارش اقدام کند.
از آن روز به بعد زن را مورد توجهات خاص خود قرار داد و سر انجام پس از یک تلاش طولانی علیه بیماری، پیروزی ازآن دکتر کلی گردید.
آخرین روز بستری شدن زن در بیمارستان بود. به درخواست دکتر هزینه درمان زن جهت تائید نزد او برده شد. گوشه صورتحساب چیزی نوشت. آنرا درون پاکتی گذاشت و برای زن ارسال نمود.
زن از باز کردن پاکت و دیدن مبلغ صورتحساب واهمه داشت. مطمئن بود که باید تمام عمر را بدهکار باشد.سرانجام تصمیم گرفت و پاکت را باز کرد.چیزی توجه اش را جلب کرد.چند کلمه ای روی قبض نوشته شده بود.
آهسته انرا خواند: «بهای این صورتحساب قبلاً با یک لیوان شیر پرداخت شده است.»

 

حکایت خواندنی(۷)

خاطره خادم مسجد

مشغول اقامه نماز در شبستان مسجد جامع بازار تهران بودیم ؛ از پنجره بالای محراب ماری جلو سجاده آقای شاه آبادی افتاد ، جماعت پراکنده شد اما ایشان نماز را ادامه دادند و مار بعد از نماز از آنجا دور شد و ایشان متوجه مار نشدند از شدت حضور قلب . ( از خاطرات آقای خوشدل خادم مسجد )