یکـــ الـــــحــــدیــــــدی

ما باید کزبر الحدید باشیم؛ مثل پاره‌هاى فولاد باشیم. ایمانمان را تقویت کنیم؛ بصیرتمان را زیاد کنیم(امام خامنه ای)

یکـــ الـــــحــــدیــــــدی

ما باید کزبر الحدید باشیم؛ مثل پاره‌هاى فولاد باشیم. ایمانمان را تقویت کنیم؛ بصیرتمان را زیاد کنیم(امام خامنه ای)

داستانهایی از طنز های جبهه

در اینجا چند داستان در قالب طنز از رزمندگان در دوران دفاع مقدس را قرار میدهم

مصداق همان جمله که می گفتند:

مرگ را به بازی گرفته اند . . .


ادامه مطلب ...

عکسهایی از فرماندهان و شهیدان دفاع مقدس

در این جا یک سری عکس از فرماندهان و شهیدان دوران دفاع مقدس برای آشنایی بیشتر بینندگان قرار میدهم

امیدوارم مورد رضای آقا امام زمان(عج) قرار گیرد

التماس دعا

ادامه مطلب ...

کدهای مخفی گوشی های نوکیا

اینم کلی کد واسه گوشی های نوکیا   . خدایی حال میکنید چه چیز هایی میزارم انوقت یه نظر هم در راه رضای  نمیدید .راستی بعضی از این کد ها واسه تنظیمات حساس گوشی هست مواظب باشید حالا از من گفتن

ادامه مطلب ...

حکایات خواندنی(۱۶)

جناب شیخ!لطفا من را بزن!

پس از پایان سخنرانی جوانی نزدم آمد و گفت: جناب شیخ می خواهم با شما صحبت کنم. گفتم با کمال میل. گفت: من تحت تاثیر حرف های شما قرار گرفته ام و به خدا جز توبه تصمیم دیگری ندارم.
گفتم: تصمیم درستی گرفته ای. به بخشش الله و به خیر او امیدوار باش..

در حین صحبتم با او درباره ی فضیلت توبه متوجه شدم که نگاهش ناگهان بسوی زمین متوجه می شود . . .

ادامه مطلب ...

حکایات خواندنی(۱۵)

توبه در کاباره!

وقتی وارد یکی از مساجد شهر حلب شدم، جوانی را دیدم که با خشوع و خضوع تمام نماز می خواند، قبلا او را می شناختم، با خود گفتم سبحان الله چه شده که فاسد ترین جوانان، کسی که بد مستی می کرد و مشغول فحشا و انواع فساد بود و به علت اینکه پدر و مادرش را اذیت می کرد او را از خانه بیرون رانده بودند، اکنون به مسجد آمده و با خلوص و ایمان نماز می خواند؟!

به او نزدیک شدم گفتم: شما فلانی هستید؟ گفت بلی، گفتم خدا را شکر گزارم که به راه راست رهنمون شده ای بگو ببینم خداوند چگونه تو را هدایت فرمود؟


ادامه مطلب ...

حکایات خواندنی(۱۴)

هر چی خدا بخواد بهترینه

در زمانهای قدیم پادشاهی بود وزیری داشت که هرچی می شد می گفت:هرچی خواد بخواد خیره"تا اینکه روزی پادشاه مریض شد و قرار ضد که ایکی از انگشتانش را ببرند رو به وزیر کرد و گفت نطرت چیه:گفت هرچی الله بخواد خیره "پادشاه ناراحت شد ولی به روی خودش نیاورد تو دلش گفت برات دارم
تا اینکه روزی به وزیر گفت ییا به شکار برویم وزیر قبول کرد. به جنگل رفتند نزدیک چاهی رسیدند پادشاه گفت بهترین فرصت اینه به وزیر گفت آب بکش برامون وزیر به دهنه ی چاه که رسید پادشاه او را هل داد و بعد گفت :الان چی :وزیر گفت هر چی خدا بخواد خیره"پادشاه خندید و رفت .پادشاه راه را گم کرد تا سر از روستایی درآورد که رسم آنها در این روز این بود که هرکس وارد روستا می شد او را می کشتند پادشاه را گرفتند و به زندان انداختند خواستند او را بکشند که دیدند اعضوی کم دارد به همین دلیل منصرف شدند و او را رها کردند پادشاه خوشحال شد . گفت""هر چی خدا بخواد خیره""خیلی سریع به چاه برگشت و وزیر را بیرون اورد و گفت تو درست می گفتی اگه انگشت منو نمی بریدن الان مرده بودم واگه تو را داخل چاه نمی انداختم تو را جای من می کشتند

حکایات خواندنی(۱۳)

حکمت شیخ

یکی از مبلغان مسیحی می خواست تو دین اسلام شبهه بندازه .

در هند اتشی درست کرد و یه قران از کاغذ معمولی و انجیلی از جنس نسوز داشت به مردم گفت

 اگه اسلام حقه این قران نمی سوزه و اگه انجیل نمی سوزه

 عده ای از حاضران متوجه میشن و به موضوع را به شیخ کاندهلوی می گویند

او سراسیمه به میدان خاضر می شود و با حکمت می گوید

ای مردم من  قران را در سینه از حفظ دارم و این  انجیل را

 با هم داخل آتش میشیم هرکه سوخت یعنی باطله

مرد مسیحی که می دونست چاره ای نیست فرار را بر قرار ترجیح داد 

حکایات خواندنی(۱۲)

سه حیوان بودند  اسب و الاغ و خوک

اول اسب شروع کرد گفت الحمد لله

خر و خوک بهش گفتند چرا؟ گفت مجاهدان سوار من میشند و جهاد می کنند الاغ و خوک ناراحت شدند و فکر کردند چی بگند

بعد از مدتی الاغ گقت الحمدلله گفتند چرا گفت حداقلش خوک نیستم که همش نجس باشم و کسی نزدیک من نشه خوک ناراحت شد

و فکر کرد خوک هم بعد از مدتی الحمدلله گفت بهش گفتند تو دیگه چی داری گفت حداقلش من روز قیامت خاک میشم و مثل آدم مشرک وبی دین در آتش جهنم نمی سوزم